ای کاش میدانستم چرا...؟
گاهی آنقدر به خود اطمینان داریم که باور یک سری رفتارها و اشتباهات هم به خطور نمیرسد.
تا وقتی بیرون گود هستی نگاه میکنی و دیگران را که مورد برخورد تیر این اشتباهات قرار میگیرند را ملامت می کنی غافل از اینکه بالاخره یک دست از غیب ما را هم هل می دهد ،به این گود می اندازد آن وقت است که ادراک وجودی انسان او را یاد سرزنش های کورکورانه ای می اندازد که به واسطه ی آن عمری دیگران را مواخذه کرد.
اما وقتی نوبت به خودمان می رسد و مورد اصابت همان خبط ها قرار می گیریم حسرت آن را می خوریم که چرا خود را زمانی که بیرون گود بودیم بزرگ نکردیم،شکر حال خوب آن موقع را بجا نیاوردیم و فقط زمان را صرف سرزنش کردیم و آن موقع است که آتش ناشکری زبانه میگیرد و ما را در خود می سوزاند.
شاید مدتی در گود بازی کنیم ، خوش بگذرانیم اما وقتی دیگر از فضای تنگی که برای خودمان ایجاد کردیم خسته میشویم و سر بالا میگیریم، میبینیم دور تا دور راه ها برای خروج بسته است خود را به درو دیوار میزنیم،خود را به ضلالت می کشیم اما هنوز آن طوری که باید نشدیم،آن چیزی را که باید در خود پیدا کنیم تا نجات یابیم را پیدا نکردیم آن موقع است که کاشکی ها شروع میشود...
ای کاش طوری دیگر میدیدم....
ای کاش از ترس ندیدن ها خود را در آتش دیدن ها نمی انداختم.....
ای کاش.....ای کاش...
باز آنچه تاسف دارد این است با وجود اینکه میفهمی،آنقدر چشمان سوی خود را از دست دادند که نمی توانی آب سردی روی آتش اشتباهات خود بریزی،باز هم ترس، ترس از اینکه مبادا دیگر دیده ها مرا نبینند،مبادا تنها شوم ،غافل از اینکه شاید کسی باشد که انتظار تنهایی تو را می کشد و آنقدر برای تو فراهم کرده است که آرامش از دست رفته را بیشتر از آنچه که فکر کنی به تو برمی گرداند.
شاید عمری است در نگرانی این تفکرات خراب و مسموم زندگی کردیم و همین امر خناسی شد برای تمام زندگی...
اللهم عجل لولیک الفرج