بلد (سوره ای در قرآن)

بابابزرگ عباس یادته؟

شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

محرم بود آمدم تا به دسته ی دوستانم سری بزنم ... دسته ای که دانش آموزی بود و از نحوه ی مدرن نیامدن صدای طبل و دقلش این موضوع مشخص بود.

سلام و علیک کردم و میلاد قفل زد که برو بخون رفت و به مصطفی گفت

من کنار دسته راه میرفتم که مصطفی با تی شرت مشکی که روش یه پیرهن مردانه پوشیده بود و تمام دکمه هاش باز بود دست انداخت رو گردن من و گفت بیا بخون خلاصه استرس  من و حرفای مصطفی من رفتم و خوندم...

یادش بخیر...

عجب محرمی شد برام...

الحمدلله...گریه ها و ناله های طولانی بچه ها بعد از روشن شدن برق مسجد...

اصلا جنس همه چیز برام فرق کرده بود...

باز این چه شورش است و که در خلق عالم است...

محرم اون سال احساس می کنم خیلی بزرگم کرد ، روشنم کرد ، یه چیزی تو گمشدگانم پیدا شد...

یکی از هفتگی های هییت بود یه آقایی (آقا کاظم) با سربند با یه لبتاب اومد شروع کرد صحبت کردن وسط حرفاش پرسید چند سالته ؟ گفتم 15 ... گفت باید شهید می شدی که دیر شد و نشدی!

اون موقع نفهمیدم تو دلم با لحن ... گفتم حیف شد... اما زیاد طول نکشید که راهیان نور اومد و فهمیدم...

روز پنجم محاصرست آب و نان را جیره بندی کرده ایم....کمیل....

اونا تشنه شهید شدن...

من هنوز که هنوزه تو محاصره نفس تشنه نشدم برای دیدن ....

عملم در حرف هام گم شد...آی شهدا به دادم برسید...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۰
امیرحسین محمودی

نظرات  (۵)

۱۰ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۶ احسان لفمانی
ب.
خیلی خوبه ک آدم ب فکر گذشتش باشه که چی باعث رشتش بوده
اما  ب اعمالمون بیشتر فکر کنیم شاید رشتمون بیشتر باشه
یا حق
۱۰ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۰۱ ابوالفضل رفیعها
بسم الله
سلام
قطعا هم من یادم می یاد هم مصطفی هم بقیه بچه ها
جعبه سربد های سبزی که تو هیئت پخش می شد
نمی خوام حرف گنده تر از دهنم بزنم
ولی پیشنهادم اینه که به این موضوع هم فکر کنیم :
شاید آدم ها بتوانند در زندگی شهید بشن ! مثلا همون آقا که سربند داشت ! و خدا نگهشون داره برای ما ولی یهو برن ! یک بارش آدم شهید می شه که باید رو دست بگیرنش ! ولی ، اگر یه آدمی شهید شد و هنوز بینمون بود و رودست نگرفتیمش چی ؟
به همون اندازه از شهید و شهادت دوریم
دفاع مقدس نقطه زیباش این بود :
حاج همت همیشه حاج همت بود تو جبهه وتو زنده بودنش همون اندازه شیفته اش بودن که بعد شهادتش ...
ولی جنگ نرفته ها و جنگ ندیده ها شهید بهشتی رو منافق می دونستن و کلی اهانت می کردن و الان خیلی هاشون وضعیتشون معلوم نیست
به نظرم شهادت یه چیزیه که باید توش باشی !
یا اینجوری فکر کن :
تو اصلا رقم این حرف هایی که نوشتی بودی ؟
سرنوشتت بسته به یک دعوت از طرف کسی بود که الان نیست .
یا بسته به سر زدن به رفیقایی که دیگه نیستن .
یا بسته به دسته ی محرمی که شاید برای سن اون زمانتون تقریبا جذابیت خاصی نداشت
اصلا چی کاره این جریان بودی ؟
ببخشید اینقدر تند شد ! بحث سر شهید نشدن نیست ! هرچند که باید هممون شهید می شدیم . بحث سر اینه که با این تقدیر چی کار کردیم ؟ با این تقدیر باید اونقدر قدر می شدیم و حرکتمون لج دشمن رو در می آورد که می یومد بزنمون و می فهمید که اگر بزنه از کنار این 500 تا مثل خودش در می یاد و نمی زد یا اینکه از سری احمق ها بود و وقتی می زد در اسرع وقت 500 تا در می یومد .
ولی حرکاتمون جز اینکه لج خودمون رو در بیاره کاری نداره !
آره برادر یه مجموعه چند تا آدم تغییر کرده می خواد که به خدا اطمینان پیدا کنه ؟
نوه ی عزیز قشنگ یادمه
هم تو رو
هم مصطفی رو
هم هادی رو
هم مرتضی را
هم احسان رو
هم رسول رو
هم مجید
هم محمد رضا
هم امیرحسین هم ...
و بیشتر از همه خودم رو یادمه
بیشتر از این رشد نخواهیم کرد اگر شکر متناسب تا اینجا رو به جا بیاریم
شرمنده
التماس دعا
(خارج از این متن تند : این جواب برای این بود که خیلی عزیزی هم برای من همه برای بقیه بچه ها ولله قسم می خورم برای همین هم این ها رو نوشتم نوه عزیز )
۱۰ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۵ مجید احسنی
سلام
خیلی خوبه که یه جایی هست که بعضی وقت ها آدم میاد یاد خاطراتش میفته؛ یه جا مثل اینجا...
فقط یادت باشه خیلی وقت ها پشیمونی واسه آدم فلق، ولی پیش میاد که همش پشیمونی و تو فلق گیر کردی رد نشدی...
خداقوت...
۱۴ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۴ محمد جواد سالم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلکیاحق
۲۲ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۲۷ محمد مبین رستمی
یادش بخیر....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی